گزدون
گزدون
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان عزیز

 *توجه*

*تبادل لینک هوشمند *

افتخار ما همراهی شماست
برای تبادل لینک، ابتدا سایت ما را با عنوان: گزدون و آدرس:   gazdoon.ir   لینک نمایید؛ سپس مشخصات لینک سایت خود را در کادر زیر بنویسید . در صورت وجود لینک ما در سایت شما، لینک شما به طور خودکار در سایت ما قرار می گیرد.





ویژه نامه میلاد باسعادت امام حسن عسکری (ع)

امام حسن عسكري (عليه‌السلام) در سال 232 ه.ق در مدينه منوره چشم بر جهان گشودند.
در مورد روز و ماه ميلاد اين امام همام، روايتهاي مختلفي وارد شده است كه به ذكر چند نمونه بسنده مي‌كنيم: علامه مجلسي (رحمة الله عليه) روز هشتم ماه ربيع الثاني را نامي تر از ديگر حكايات مي‌داند و برخي،‌شب چهاردهم و گروهي دهم همين ماه را يادآور مي‌شود . شيخ حر عاملي نيز هم انديشه با علامه مجلسي(رحمة الله عليه) ، در قالب شعر اين اختلافات را بيان نموده است:
مـولده شــهر ربيــع الآخــر وذاكـر فـي اليوم الشريف العاشر
فـي يـوم الاثنين و قيل الرابـع و قـيـل فـي الـثامن و هو شايـع
و شيخ مفيد(رحمة الله عليه) روز ميلاد امام را بيست و چهارم ربيع الاول نقل فرموده‌اند.


القاب و كنيه
كنيه ايشان ابو محمد و معروفترين القابشان: الزكي،‌ الصامت،‌ الهادي، الرفيق، النقي والعسكري است. ابن شهر آشوب در مناقب خود مي‌نويسد: امام حسن به همراه پدر و جد گراميشان (عليهم السلام) جملگي در زمان خويش به ابن الرضا شهرت داشته‌اند.
همچنين از آنجا كه امام و پدر ارجمندشان (عليهماالسلام)،‌به حكم حاكم عباسي در شهر سامرا، و در محله «عسكر» سكونت گزيدند، ايشان را عسكري مي‌گويند. ( عسكر يعني, لشكر و سپاه نظامي و چون آن محله پادگان نظامي بود به آن محله عسكر مي‌گفتند.) و از اين روي امام هادي و امام حسن (عليهماالسلام) به «عسكريين» شهرت يافتند .
پدر و مادر امام حسن عسكري(عليه‌السلام)
پدر ايشان،‌امام علي بن محمد النقي (عليهماالسلام) معروف به امام هادي (عليه‌السلام) مي‌باشند كه در مكان خود به گوشه‌اي از حيات پر ثمر ايشان پرداختيم.
مادر امام حسن عسكري (عليه‌السلام) به نامهاي سوسن ،‌سليل و حُدَيِث ذكر شده‌اند.
هنگامي كه اين بانوي ارجمند به افتخار همسري امام هادي نائل شد‌، امام در وصف او چنين فرمودند: سليل، مسلول من الافات و العاهات ‌و الارجاس والانجاس؛ سليل، بيرون كشيده شد از هر آفت و نقص و پليدي و ناپاكي است.
سپس به او فرمودند: سيهب الله حجته علي خلقه يملاء الارض عدلأ كما ملئت جورا ؛ به زودى خداوند حجت بر خلقش را عطا مى‌كند كه سراسر زمين را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد كند.
از اين روى ايشان را «جدّة» ( جده‌ى امام قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف) مى‌خواندند.
اين بانوى بزرگ چونان ملكه اسلام،‌در مدينه مى‌زيست و زنان بزرگان عرب و مشايخ علماء پيرامون وى جمع شده و از ايشان بهره مى‌بردند.
سوسن، زينبي(سلام الله عليها) ديگر
روايت شده پس از شهادت امام حسن عسكرى(عليه‌السلام) شخصي به نام « احمد بن ابراهيم» كه از شيعيان خالص و مقرب بود، ‌نزد حضرت حكيمه ( خواهر امام هادي(عليه‌السلام)) آمد و در ضمن سؤالاتي پرسيد: فرزند امام حسن (عليه‌السلام) كجاست؟
حكيمه فرمود: او پنهان است.
احمد گفت: الي من تفزع الشيعه؛ بنابراين شيعيان به چه كسي پناهنده شوند و مراجعه كنند؟
حكيمه فرمود: به جدّه، مادر امام حسن عسكرى(عليه‌السلام) (يعني سوسن).
آن فرد از روي تعجّب گفت:‌چگونه از كسي پيروي كنم كه به زني وصيت كرده است؟
حكيمه فرمود: همچون پيروى از امام حسين كه در ظاهر به خواهرش زينب وصيّت كرد. از اين رو آنچه از علوم و اخبار از آنِ امام سجاد(عليه‌السلام) بود به زينب نسبت داده مى‌شد تا با مخفى نمودن امام سجاد(عليه‌السلام) جان امام حفظ شود.
شما قومى هستيد كه با روايات سر و كار داريد. آيا به شما روايت نشده كه ارث نهمين فرزند امام حسين (عليه‌السلام) ( حضرت مهدي عجل الله تعالى فرجه الشريف) در حال حياتش تقسيم مى‌گردد ؟ (يعنى:آيا به شرايط سخت اين عصر توجّه نمىكني كه جعفر كذّاب ادعاى امامت بعد از امام حسن(عليه‌السلام) مي‌كند و مىگويد: امام حسن(عليه‌السلام) پسر ندارد و وارث او من هستم، وارث او را تصاحب مى‌نمايد و طاغوتيان از او طرفدارى مى‌كنند. در چنين شرايطى همچون شرايط امام حسين(عليه‌السلام) و امام سجاد(عليه‌السلام) چاره‌اي جز وصيّت به يك بانوي استوار و شايسته نيست.)
شيخ صدوق پس از نقل اين مطلب مي‌گويد: اين ماجرا بيانگر نهايت عظمت مقام و كمال حضرت سوسن(عليها سلام) است كه بين امام مهدي و مردم واسطه شده و شايستگي حمل اسرار امامت و وصايت را (همچون زينب كبري(عليها سلام)) يافته است.
اوضاع سياسي اجتماعي به هنگام ميلاد
امام در حالي پاي به عرصه گيتي نهاد كه عباسيان زمام امور حكومتي را در اختيار داشته‌ و امپراتوري بزرگ اسلام را، با الهام گيري از خونريزيها و بلندپروازيهاي هارون به پيش مي‌راندند. سفاكان عباسي ـ كه خود را خليفه پيامبرو عموزاده‌هاي امامان مظلوم مي‌دانستند ـ در ايجاد رعب و سختگيري بر ائمه (عليهم‌السلام) از هيچ ظلمي كوتاهي نمي‌كردند، به شكلي كه امامان هم عصر با ايشان، بيشتر دوران امامت خويش را در سياه چالهاي كينه عباسي سپري مي‌كردند. جلادان عباسي، در زمان حيات امام حسن عسكري (عليه‌السلام) فشار ظلم و عصيانگري را به سر حد خود رسانده و امام را پيش از امامت، بارها به زندان افكندند.
امام حسن(عليه‌السلام) هميار باوفاي پدر
امام حسن(عليه‌السلام) در سن دو يا چهار سالگي، به همراه پدر، از مدينه به تبعيدگاه سامرا،‌هجرت نمود و تا آخر عمر در همان جا زيست. حضرت،‌حدود بيست سال هم دوش پدر، براي رسيدن به اهداف و آرمانهاي مقدس وي تلاش نمودند. ايشان بازوي پرتوان و غمخواري دلسوز براي پدر در موضع گيريها عليه طاغوتها بودند و در پاسخگويي به سؤالات و رونق دادن فقه جعفري و ارتباط با شيعيان و ارشاد ايشان سهم به سزايي ايفا مي‌كردند.
نجات امام از چاه
امام هادي(عليه‌السلام) در كنار چاهي مشغول به نماز بودند. امام حسن(عليه‌السلام) به درون چاه افتادند. خانمها صدا به شيون بلند كردند. پس از پايان نماز، امام به ايشان فرمودند: باكي نيست. آنها مشاهده كردند آب از قعر زمين بالا آمد تا به سر حد چاه رسيد. امام حسن(عليه‌السلام) بالاي آب آمده و با آب بازي مي‌كردند. به اين ترتيب امام از چاه نجات يافتند .
خوف شديد از خدا در كودكي
روزي بهلول، امام حسن عسكري(عليه‌السلام) را كه در آن هنگام كودك بود در كنار كودكاني كه مشغول بازي بودند،‌در حال گريه و حزن ديد. بهلول پنداشت كه گريه‌ي امام به خاطر نداشتن وسايل بازي كوكانه مي‌باشد. نزديك آمد و به حضرت عرض كرد: « براي تو آن وسايل را كه با آن بازي كني فراهم مي‌كنم.» امام حسن(عليه‌السلام) فرمودند:‌ يا قليل العقل ما للَّعب خُلقنا؛ اي كم عقل،‌ما براي بازي آفريده نشده‌ايم.
بهلول: پس براي چه آفريده شده‌ايم؟
امام حسن(عليه‌السلام) :‌براي علم و عبادت.
بهلول:‌به چه دليلي براي علم و عبادت آفريده شده‌ايم؟
امام حسن(عليه‌السلام) : خداوند در قرآن مي‌فرمايد:
افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون ؛‌ آيا مي‌پنداريد كه شمارا بيهوده آفريده‌ايم و شما به سوي ما بازگشت نمي‌كنيد.
بهلول: از شما تقاضا مي‌كنم مرا موعظه و نصيحت كنيد.
امام حسن(عليه‌السلام) با حال ملكوتي مخصوصي با خواندن اشعاري او را مواعظه نمودند. در اين هنگام حالش منقلب شد و بيهوش شدند. وقتي بهوش آمدند، بهلول عرض كرد: « با اينكه تو كودك هستي و گناهي بر عهده‌ي تو نيست، ‌چرا اينگونه از خود بيخود شدي؟»
امام حسن(عليه‌السلام): اي بهلول! اين سخن را نگو،‌من مادرم را ديدم با هيزمهاي بزرگ آتش روشن مي‌كرد، ولي همانها را با روشن كردن هيزمهاي كوچك، آغاز نمود. من ترس آن دارم كه از هيزمهاي كوچك اهل دوزخ شوم!
بهلول: پسر جان! تو را شخصي حكيم و آگاه مي‌بينم،‌مرا به طور مختصر موعظه كن. امام حسن(عليه‌السلام) اين اشعار عبرت انگيز را به عنوان موعظه خواند:
اري الدنيـا تجـهز باِنـطِلاق مُشَـمِّرةً عـلي قـدم و سـاق
فلا الدّنيا بـبـاقِـَيـة لِـحَــي ولا حيُّ علي الدنـيـا بـبـاق
كأن الموت و الحَدثان فيهـا الي نفس الَفتي فَرَساً سُبـاق
فيـا مغرور بالدّنـيـا رُوَيـداً و منها خُذ لنفسك بالـوثاق؛
« دنيا را مي‌نگرم كه آمادةي گذشتن و رفتن است و دامن را بالا زده و با شتاب حركت مي‌كند. نه دنيا براي زنده، پايدار است و نه زنده براي دنيا باقي است.
گويي مرگ و حوادث ناگوار در دنيا همچون اسب سبقت گيرنده به سوي (گرفتن) جان جوان مي‌دودند.
پس اي مغرور و دلباخته دنيا! آرام گير و از دنيا براي آخرتت توشه‌ي استواري برگير

 برخى از معاصران امام او را چنين وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زيبا چهره و خوش هيكل وجوان بود و از شكوه و هيبت بهره داشت.(9)

  شكوه و عظمت او را وزير دربار عبّاسى در عصر معتمد، يعنى احمدبن عبيداللَّه بن خاقان، به وصف كشيده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلوي ها را داشت و در گرفتار كردن آنها مى كوشيد، در وصف آن حضرت چنانكه در روايت كلينى آمده چنين گفته است: در شهر "سُرّمن رأى" هيچ كس از علويان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه ديدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف وبزرگوارى وكرمش، در ميان خاندانش و نيز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتايى چون او نديدم.

بنى هاشم او را بر سال خوردگان وتوانگران خويش مقدّم مى دارند و بر فرماندهان و وزيران و دبيران وعوام الناس او را مقدّم مى كنند و در باره او از كسى از بنى هاشم وفرماندهان ودبيران و داوران و فقيهان و ديگر مردمان تحقيق نكردم جز آنكه او را در نزد آنان در غايت شكوه و ابهّت و جايگاهى والا وگفتارنكو يافتم و ديدم كه وى را بر خاندان و مشايخش و ديگران مقدّم مى شمارند و دشمن و دوست از او تمجيد مى كنند.(10)
شاكرى يكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصيف وى چنين گفته است: "استاد من (امام عسكرى عليه السلام)مرد علوى صالحى بود كه هرگز نظيرش را نديدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مى رفت، در روز نوبه، عدّه بسيارى گرد مى آمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هياهوى تماشاچيان پر مى شد و راه آمد و شد بندمى آمد، وقتى كه او مى رسيد هياهوى مردم آرام مى شد و چهار پايان كنارمى رفتند و راه باز مى شد به طورى كه لازم نبود جلوى حيوانات رابگيرند.
سپس او داخل مى شد و در جايگاهى كه برايش آماده كرده بودند،مى نشست و چون عزم خروج مى كرد ودربانان فرياد مى زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بياوريد.
سرو صداى مردم وحيوانات فرو مى نشست وبه كنارى مى رفتند تا آن حضرت سوار مى شد و مى رفت".
شاكرى در توصيف امام مى افزايد: "در محراب مى نشست و سجده مى كرد در حالى كه من پيوسته مى خوابيدم و بيدار مى شدم و مى خوابيدم در حالى كه او در سجده بود، كم خوراك بود.
برايش انجير و انگور و هلوو چيزهايى شبيه اينها مى آوردند و او يكى دو دانه از آنها مى خوردومى فرمود: محمّد! اينها را براى بچّه هايت ببر.
من گفتم: تمام اينها را؟او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از اين نديدم.(11)
" هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسيان به صالح بن وصيف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگير و او را آسوده مگذار.
صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترين كسانى را كه توانستم پيدا كنم، يافتم و آنها را مأمور وى ساختم واينك آن دو در عبادت و نماز به جايگاهى بزرگ رسيده اند.
سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسيد: واى بر شما! شما بااين مرد (امام حسن) چه كرديد؟ آن دو گفتند: چه توانيم گفت درباره مردى كه روزها روزه مى دارد وتمام شب را به نماز مى ايستد و با كسى هم سخن نمى شود و به كارى جز عبادت نمى پردازد.
چون به ما مى نگرد به لرزه مى افتيم و چنان مى شويم كه اختيارمان از كف بيرون مى شود! (12)
همه از ارزش و نهايت كرامت آن حضرت در پيشگاه پروردگارش آگهى داشتند، تا آنجا كه معتمد خليفه عبّاسى وقتى در آن شرايط بحرانى ونا آرامى كه هر خليفه تنها يك يا چند سال معدود بر تخت خلافت مى توانست بنشيند، روى كار آمد.
نزد امام عسكرى عليه السلام رفته از وى خواست كه دعا كند تا خلافت او بيست سال به طول انجامد به نظرمعتمد اين مدّت در قياس با مدّت زمامدارى خلفاى پيش از وى بسياردراز بوده است! امام عليه السّلام نيز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس از بيست سال در گذشت (13)
اين يكى از كرامتهاى امام عليه السلام است در حالى كه كتابهاى حديث ازكرامتهاى بى شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله اين كتاب مختصربيرون است، آكنده و سرشار مى باشد.
مقصود ما از ذكر برخى از كرامات امام براى اين است كه به حقّ او آگاه شويم و اين نكته را دريابيم كه ائمه هدى عليهم السلام، همه نور واحدند و از ذريّتى پاك كه خدا براى ابلاغ و اتمام حجّتش و اكمال نعمتهايش بر ما، آنها را برگزيد.
بگذاريد با هم به راويان گوش بسپاريم تا ببنيم چگونه اين كرامتها را براى ما بيان مى كنند:
1 - يكى از راويان به نام ابو هاشم گويد: محمّد بن صالح از امام عسكرى عليه السلام در باره اين فرموده خداى تعالى: (للَّهِ ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْد).(14)
"امر از آن خداست از قبل و از بعد. "پرسيد: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پيش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد.
من با شنيدن اين جواب با خود گفتم: اين همان سخن خداست كه فرمود: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (15)
خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانيان. " پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ.
من گفتم.
گواهى مى دهم كه توحجّت خدايى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(16)
2 - يكى ديگر از راويان به نام على بن زيد نقل مى كند كه همراه با امام حسن عسكرى عليه السلام از دار العامه به منزلش آمدم.
چون به خانه رسيد و من خواستم بر گردم فرمود: اندكى درنگ كن.
سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دويست دينار به من داد و فرمود: با اين پول براى خودكنيزى بخر كه فلان كنيز تو مُرد.
در صورتى كه وقتى من از خانه بيرون آمدم آن كنيز در كمال نشاط وخرّمى بود.
چون برگشتم غلام را ديدم كه گفت: همين حالا كنيزت فلانى بمرد.
پرسيدم: چطور؟ گفت: آب درگلويش گير كرد و جان داد.(17)
3 - ابو هاشم جعفرى گويد: از سختى زندان و بند و زنجير به امام عسكرى شكايت بردم.
آن حضرت برايم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مى گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(18)
4 - از ابو حمزه نصير خادم روايت شده كه گفت: بارها شنيدم كه امام عسكرى عليه السلام با غلامانش و نيز ديگر مردمان با همان زبان آنها سخن مى گويد در حالى كه در ميان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند.
از اين امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدينه به دنيا آمده و تا زمان وفات پدرش در بين مردم ظاهر نشده و هيچ كس هم او را نديده پس اين امرچگونه ممكن است؟ من اين سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كردوفرمود: خداوند حجّت خويش را از بين ديگر مخلوقاتش آشكار ساخت و به او معرفت هر چيز را عطا كرد.
او زبانها ونسبها و حوادث را مى داندو اگر چنين نبود هرگز ميان حجّت خدا و پيروان او فرقى ديده نمى شد.(19)
5 - امام را به يكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحرير نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى كند.
زن نحرير به وى گفت: از خدا بترس.
تو نمى دانى چه كسى به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهيزگارى امام را به شوهرش يادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحيه او بيمناكم،نحرير به او پاسخ داد: او را ميان درندگان خواهم افكند.
سپس در باره اجراى اين تصميم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت.
آنها هم به او اجازه دادند.
اين عمل در واقع به مثابه يكى از شيوه هاى اعدام در آن روزگاربوده است.
نحرير، امام را در برابر درندگان انداخت و ترديد نداشت كه آنها امام را مى درند و مى خورند.
پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كه اوضاع چگونه است.
ناگهان امام را ديدند كه به نماز ايستاده است ودرندگان گرداگردش را گرفته اند.(20)
لذا دستور داد او را از آنجا بيرون آوردند.
6 - از همدانى روايت كرده اند كه گفت: به امام عسكرى نامه اى نوشتم و از او خواستم كه برايم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمويم به من عطا فرمايد.
آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود.
پس چهار پسر برايم به دنيا آمد.(21)
7 - عبدى روايت كرده است: پسرم را به حال بيمارى در بصره رهاكردم و به امام عسكرى عليه السلام نامه اى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براى بهبود پسرم دعا كند.
آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بيامرزد. راوى گويد: نامه اى از بصره به دستم رسيد كه در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه ميان شيعه درگرفته بود، در امامت ترديد داشت.(22)
8 - يكى از راويان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى كند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد.
پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعنى حضرت عسكرى عليه السلام، مى گويند مردى بخشنده است.
گفتم: او را مى شناسى؟گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال او را ديده ام.
به قصد منزل او در حركت شديم.
در بين راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجيم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهم براى لباس و دويست درهم براى آرد و صد درهم براى هزينه.
محمّدفرزندش گويد: من نيز با خود گفتم، اى كاش او سيصد درهم براى من دستور دهد، صد در هم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى هزينه و صد درهم براى پوشاك تا به ناحيه جبل (اطراف قزوين)بروم.
چون به سراى امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم وپسرش محمّد وارد شوند.
چون داخل شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با اين حال ديدار كنم.
چون از محضر آن امام بيرون آمديم غلامش نزد ما آمد و كيسه اى به پدرم داد و گفت: اين 500 درهم است! دويست درهم براى خريد لباس ودويست درهم براى خريد آرد و صد درهم براى هزينه.
آنگاه كيسه اى ديگر در آورد و به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! صد درهم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى خريد لباس و صد درهم براى هزينه، ولى به ناحيه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جايى در اطراف بغداد)ركت كن.(23)
9 - در روايتى از على بن حسن بن سابور روايت شده است كه گفت: درزمان حيات امام حسن عسكرى عليه السلام در سامراء خشكسالى روى داد.
خليفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بيرون روند.
سه روز پياپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نباريد.
در چهارمين روز، بزرگ مسيحيان (جاثليق )وراهبان وتعدادى ازمسيحيان در اين مراسم شركت كردند.
در ميان آنها راهبى بود كه هرگاه دست خويش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باريدن مى گرفت، مردم از كار او در دين خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دين نصارى گراييدند.
خليفه كسى را به سراغ امام عسكرى عليه السلام كه در زندان بود فرستاد.
اورا از زندان نزد خليفه آوردند.
خليفه گفت: امّت جدّت را درياب كه هلاك شدند.
امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و ترديد را بر طرف خواهم كرد.
روز پنجم كه رئيس نصارى و راهبان بيرون آمدند، حضرت با عدّه اى از ياران بيرون رفت.
همين كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود به يكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد.
غلام فرمان امام رااطاعت كرد و از بين انگشتان او استخوان سياهى را در آورد.
امام عسكرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك دعا كن و باران بخواه.
راهب دعا كرد، امّا ابرهايى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشيدپيدا شد!! خليفه پرسيد: ابو محمّد! اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين مرد از كنار قبر يكى از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است.
و هيچ گاه استخوان پيامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدن گيرد.(24)
10 - ابو يوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصير يعنى شاعر كوتاه قد.
روايت كرده است كه پسرى برايم زاده شد و تنگدست بودم.
به عدّه اى يادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم.
با نا اميدى بازگشتم به گرد خانه امام حسن عليه السلام يك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه كه كيسه اى سياه در دست داشت بيرون آمد.
درون كيسه چهار صد درهم بود.
او گفت: سرورم مى گويد: اين مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار دهد.(25)
11 - ابو هاشم گويد: يكى از دوستان امام عليه السلام نامه اى به او نوشت و ازاو خواست دعايى به وى تعليم دهد.
امام به او نوشت: اين دعا را بخوان: "يا أَسْمَعَ السَّامِعينَ، وَيا أَبْصَرَ الْمُبْصِرينَ، وَيا عِزَّ النَّاظِرينَ، وَيا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ، وَيا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَيا أَحْكَمَ الْحاكِمينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غيرى".
ابو هاشم گويد: با خود گفتم: خدايا، مرا در حزب و زمره خويش قرار ده.
پس امام عسكرى عليه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نيز اگر به خداايمان داشته باشى و پيامبرش را تصديق كنى و اوليايش را بشناسى و آنان راپيرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(26) آنچه گفته شد، گزيده اى اندك از كرامات امام عسكرى عليه السلام است.
امّاكرامتهاى فراوان ديگرى نيز از آن حضرت به ظهور رسيده كه اين اوراق،گنجايش آن را ندارند و بسيارى ديگر نيز هست كه راويان، آنها را نقل نكرده اند.
بدليل همين كرامتها بود كه مردم به ايشان به عنوان جانشين بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذريّه آن حضرت ايمان داشته اند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

گــــــــزدون

روســـــتای گــزدون، بخش پاتاوه، شهرســتان دنا، استان کهگیلویه و بویراحــــــمد. بخش پاتاوه علیرغم نیروهای انسانی مستعد و متعهد و داشتن نعمت های خدادادی فراوان همانند آب، منابع طبیعی، منابع زیر زمینی، موقعیت مناســـب مکانی، طبیعت زیبا و بکر و از همه مهمتر قرار گرفتن در پیشانی ورودی به پایتـــخت طبیــــعت ایران، استان کهگیلویه و بویراحمد و ... هنوز دارای محرومیـــــــــــت های فراوانی در بسیاری از زمینه هاست. در دنیای امروزی که به عنوان عصر ارتباطات معرفی شده است کسی از قافله عقب نمی افتد که بتواند اطلاع رســـــانی در تمامی زمینه ها اعم از پیشــــــــرفت یا عقب افتادگی در تمامی حوزه ها را داشتــــــــه باشد. و لذا عزیزان به خصوص جوانان و اهالی قلم دست به کار شوند و هر آنچـــــــه در توان دارند نسبت به معرفی و بازتاب اخبار و پتانسیل های بالقــــــــوه و بالفعل این بخش به ظاهر محروم ولی دارای غنای انسانی بالا اقدام کنند. این وبلاگ آماده دریافت نقطه نظـــــــــرات و پیشنهادات و مطالب شما و انتشار آن با نام خودتان در سایت روستای گزدون را دارد. با تشکر مجدد shahintizbal@yahoo.com
آرشيو مطالب
ارديبهشت 1394
فروردين 1394 اسفند 1393 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 68
بازدید ماه : 1037
بازدید کل : 359779
تعداد مطالب : 143
تعداد نظرات : 185
تعداد آنلاین : 1


آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس